خاقانیا به جاه مشو غره غمروار


گر خود به جاه بهمن و جمشیدی از قضا

کاندر جهان چو بهمن و جمشید صد هزار


زادند و مرد و کار جهان هم بر آن نوا

رفت آنچه رفت و روی زمین همچنان نژند


بود آنچه بود و پشت فلک همچنان دو تا

نه در نبات این بدلی آمد از قدر


نه در نجوم آن خللی آمد از قضا

ما و تو بگذریم و پس از ما بسی بود


دور فلک به کار و قرار زمین بجا

و آخر به نفخ صور کند قهر کردگار


بند فلک گسسته و جرم زمین هبا